امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

وبلاگ مامانی

پسرکم امروز تصمیم گرفتم برای خودم وبلاگ درست کنم تا هنرهای آشپزیم !!!!! با عکسهای خوردنی تو قاطی نشه  البته اینم بگم که زیاد آشپز حرفه ای نیستم ولی خوب برای دل خودم فرار از بیکاری (البته با وجود وروجک امیرعلی خان هیچ وقت بیکار نیستم) و یا به عبارتی فرار از روزمرگی و اینکه بالاخره یه روزی می خوام حرفه ای بشم این وبلاگ رو می خوام درست کنم. اینم اعتراف می کنم که خیلی وقتا خرابکاری هم می کنم مثلا امروز برای درست کردن تارت پرتقالی از بس جنابعالی نق زدی و گریه کردی که بغلت کنم منم با عجله ژله رو روش ریختم و خمیر پایه تارت خیس شد از دست تووووووووووووو الانم باهات قهرم بیخودی خودت رو لوس نکن سرتم ننداز پائین خیلی وروج...
29 بهمن 1391

حس آزادی

هیس هیس هیس   همه ساکت می خوام یه خبر خوب بدم !!! بابا جونم بالاخره از تز دکتراش دفاع کرد اونم با نمره 19 و از این به بعد کل وقتش دیگه برای منه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گل پسرم قند عسلم حبه قند مامان بخند نازگل مامان ایشالله همیشه لبات خندون باشه آره دردونه مامان، دعاهات مستجاب شد و باباجونی با موفقیت درسش رو تموم کرد و دیگه از این به بعد برای بازی کردن با تو و وقت گذروندن با یکی یدونش هیچ استرسی نداره احساس می کنم زندگی از دوباره شروع شده و می تونیم لحظه لحظه ش رو 3 تائی با هم بدون استرس اینکه پروژه بابا هنوز مونده زندگی کنیم خدایا شکرت که همه دوباره لبخند روی لباشونه شکر شک...
25 بهمن 1391

یک روز خیلی خیلی خیلی مهم

پسرکم دعا کن امروز یه روز خیلی خیلی خیلی مهمه اگه تو که خیلی پاک و معصوم و بیگناهی دعا کنی خدا حتما صدات رو می شنوه و دعات رو مستجاب می کنه پس دعا کن که امروز به خوبی تموم بشه و همگی آخر شب خوشحال و خندون باشیم پسر گلم اینجا دقیقا 20 روزته یعنی 24 بهمن سال 1390 و به عبارتی دقیقا یکساله پیش ببین ماشالله هزار ماشالله چقدر بزرگ شدی ماه شدی تو این یه ساله باباجون خیلی برات زحمت کشیده کلی قربون صدقت رفته تا اینقدی شدی پس دعا کن دعا کن خیلی زیاد ، زیاده زیاد دعای گل پسری مثل تو قبوله باباجونی رو فراموش نکنی ایشالله همیشه موفق و شاد و خوشحال در کنارمون باشه   ...
24 بهمن 1391

وووووووووووووووو تولد مامان نادیا

جگرگوشه مامان رسیدیم به تولد مامان نادیا یعنی 22 بهمن 29 سال پیش روزی که مامانی بدنیا اومد ولی خوب یه فرقائی با امیرعلی خان داشت و اونم اینکه خیلی ساکت بود و اصلا گریه نمی کرد از در و دیوار صدا در می یومد ولی از نادیا نه به گفته بزرگتر ها و یه فرق اساسی دیگه اونم اینکه من کچل بودم و موقع تولد اصلا مو نداشتم بر عکس پسرک شیطون خودم که باید موهاشو کنار می زدی تا صورت ماهشو ببینی (یه کم خالی بستم ولی اشکال نداره!!!)  و یه عکس از تولد مامان نادیا که به جای خودش نمایندش رو فرستاده ننداز مامان جان به جاش شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی مبارررررررررررررررررررررررررررررک باشه به به خاله نازیلا چه...
23 بهمن 1391

تولد تولد، تولد خاله نازیلا مبارک

پسرکم 16 بهمن تولد خاله نازیلا بود که همه رو به صرف شام دعوت کرده بود ولی چون هوا سرد بود و بیرون رفتن برای ما مشکل، زحمت کیک رو مامان نادیا قبول کرد و همه اومدن خونه ما و با هم تولد خاله رو جشن گرفتیم   خوشگل شده کیک مگه نه پسرم ؟؟؟ ولی خاله رد گم کنی شمعا رو چیده تا نفهمیم چند سالشه ولی ما که می دونیم تازه یه چند تا بسته 20 تائی شمع هم کم گرفت!! آره بابا سنش زیاده تازشم ژله هم درست کرده بودم که چون خیلی خوشگل شده بود عکسش رو برات می ذارم شام هم بازم آشپزش مامان نادیا بود ولی مهمون نازیلا جون به صرف پیتزا و بعدشم اینکه بابا مصطفی چون این هفته کلی کار داره و ما تنها می مونیم امروز داریم می ریم خونه باغ تا ...
18 بهمن 1391

از تاتی تاتی تا راه رفتن

پسرکم الان تازه از خونه عزیزجون اینا برگشتیم تقریبا 3 هفته ای بود که ندیده بودیمشون همه بودن عموها و عمه زهره و عزیز و بابائی. بازم یه عالمه کادو گرفتی عمو جون یه موتور خوشگل و عمه هم یه یپراهن مردونه ناز مرسی مرسی مرسی از همه ولی پسرم خبر مهمی که می خوام بهت بدم اینکه بعد از یکماه تلاش بی وقفه برای راه رفتن دیگه از تاتی تاتی و از مامان گرفتن یه گام به جلو برداشتی و خودت به طور کاملا مستقل راه می ری البته تقریبا یک هفته ای هست یعنی دقیقا از 11 ماهگی شروع کردی به استارت برای راه رفتن و وقتی یکسالت تموم شد تونستی راه بری مبارک باشه پسر گلم روز به روز داری بزرگتر آقاتر ماهتر شیطونتر بانمک تر باهوش تر...
12 بهمن 1391

تولد تولد تولدت مبارک

پسر گلم ببخشید که یکم دیر شد آخه یه کوچولو کار داشتم و نتونستم زود زود عکسای تولدت رو آپ کنم بازم ببخشید حالا می خوام عکسای جشن تولدت که با حضور گرم بابامصطفی مامان نادیا خاله نازیلا و امیرعلی خان و کیک هم وزن خودش برگزار شد رو برات بذارم آماده ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اول یه عکس تکی از گل پسر قند عسل که یه ساله شده آقا شده ..... و حالا عکس یادگاری با باباجونییییییییییی که طبق معمول همیشه، پدر و پسر در حال خرابکاری و اذیت کیک بیچاره هستند آخه پسر جان پدر جان تولد که هنوز تموم نشده داری شمعو کله پا می کنی اینم شد کار؟؟؟؟؟؟ و حالا مادر مهربان و فداکار نادیاااااااااااااااااااااا به همراه نازدونه شیطون خاله نازیلا هم از عکس...
11 بهمن 1391

عزیزم تولدت مبارک

پسر گلم الان یکم مونده که ساعت 8 بشه یعنی دقیقا وقتی که منو بردن تو اتاق عمل تا یدونه رو به دنیا بیارم یدونه ای که با بدنیا اومدنش به زندگی ما رنگ شادی و سعادت داد نازدونه ای که وجودش مهربونی و عشق و گرما رو با خودش آورد. البته تا بدنیا اومدنت نیم ساعت مونده ولی دوست دارم این لحظه های قبل از بدنیا اومدنت رو تعریف کنم که به مامان نادیا چی گذشت !! خیلی ترسیده بودم از اینکه لحظه لحظه ها رو می شمردم ترسم بیشتر می شد استرس صد برابر بیشتر دوست داشتم زودتر بدنیا بیائی صحیح و سالم اونوقت بود که ترس و استرسم تموم می شد فقط وقتی که روی ماهت رو می دیدم نازدونه من پسرکم تولدت مبارک لحظه بدنیا اومدنت زیباترین لحظه ایه که نمی دونم با چ...
5 بهمن 1391
1